خاطرات روزانه من



میگن فعلا صبر کن، بذار یه مدتی بگذره

اصلا قانع نشدم اما خوب راه دیگه هم ندارم 
تو این شرایط که هیچی نمیدونی صبر کردن برام سخته نمیدونم کجام چند چندم تو چنتا جبهه باید بجنگم یا.

در هر صورت صبر میکنیم تا ببینیم به کجا میرسیم انشالله که نتیجه بده 


به سوی تو
به شوق روی تو
به طرف کوی تو
سپیده دم آیم
مگر تورا جویم.بگو کجایی
نشانِ تو
گه از زمین گاهی ز آسمان جویم
ببین چه بی پروا رهِ تو می پویمبگو کجایی
کی رود رُخِ ماهت از نظرم نظرم
به غیر نامت کی نام دگر ببرم
اگر تورا جویم حدیث دل گویمبگو کجایی
به دست تو دادم دل پریشانم
دگر چه خواهی
فتاده ام از پا بگو که از جانم 
دگر چه خواهی
یکدم از خیال من 
نمی روی ای غزال من
دگر چه پرسی ز حال من
تا هستم من
اسیر کوی توام
به آرزوی توام
اگر تورا جویم حدیث دل گویمبگو کجایی
به دست تو دادم دل پریشانم
دگر چه خواهی
فتاده ام از پا بگو که از جانم 
دگر چه خواهی



نمیدونم را اینجا رو پاک نمیکنم 
هر وقت که بیام پاکش کنم میرم مطالب قبلی رو که میخونم میگم حیفه چه قدر خوبه که از قبلن هات نوشته داری و میدونی چطور گذشته روز های قبلیت 

کلا خوندن خاطرات گذشته شیرینه 
بعضی چیز ها نوشتم اما خوب که واقعا باید پاک بشه اما پیداشون نمیکنم


ماه رمضونه و مشغول کاریم 
باید محل حجره رو عوض کنیم 

خرما ها اومده و باید هرچه زودتر بفروشیمشون و  پولشون بدیم بره 


خلاصمون کردن اما خلاص نمیشیم نمیدونم چرا

راهش چیه به نظر شما؟راه خلاص شدن رو میگم



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها